ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
هوا ابری بود
یواش یواش بارون گرفت. رفتم بیرون، زیر بارون قدم زدم. یواش یواش توی تاریکی شب زیر بارون خدا و تو فضای مه گرفته قدم زدن چه لذتی داره...
بارون رو خیلی دوست دارم. وقتی که بارون می زنه زود از خونه بیرون می زنم بدون چتر!
وقتی بارون سر و صورتم رو خیس می کنه و همه لباس هام هم خیس می شه حس خوبی بهم دست می ده.
انگار آدم زیر بارون قشنگ تر هست.
عشق زیر بارون قشنگ تر هست، پنجره های بارون خورده، گل های حسن یوسف با قطرات بارون قشنگ تر نشون می دن...
حالا فکرشو بکن تو این شرایط یهو یه دسته پرنده از بیست متریت پرواز کنن!
پرنده های مهاجر بودن... به قول سهراب: زندگی حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد...
چه صفایی داشت زیر بارون. خصوصا که همون لحظه حاج آقا هم زنگ زد!
انگار منتظر تلفنش بودم. با افتخار گفتم زیر بارون دارم قدم می زنم.
دوست داشتم اونم بدونه که من زیر بارون دارم قدم می زنم.
تو دلم گفتم، کاش حاج آقا به بقیه هم بگه سید زیر بارون داره قدم می زنه... :)