دولت یار

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه

دولت یار

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه

بوی عید...

دوباره آخرای زمستون و شد و فصل عید آمد!

چقدر زود داریم پیر می شویم. اونقدر فصل ها و روزها باشتاب می گذرند که اصلا باور نمی کنیم که با چه سرعتی داریم به سمت پیر شدن پیش می ریم. هر روز بزرگ تر می شیم و مسولیت ها بیشتر می شه. گاهی فراموش می کنیم که چی بودیم و چی شدیم. چی می خواستیم بشیم اما الان چگونه شدیم. دست تقدیر دست ما رو گرفت و با خودش چرخوند و چرخوند و آورد اینجا! 

تا حالا فکرشو کردید، اگه بهتون بگن شما ده سال بعد مثلا تو جزیره ای در اقیانوس اطلس خواهید بود باور می کنید؟! فکرشو بکنید! ولی من معتقدم اگه تقدیر این باشه حتما این اتفاق خواهد افتاد. 

انسان با خطرات زندگی می کنه. حداقل خود من این طور هستم. یادمه بهترین لحظاتم مروز خاطرات تلخ و شیرین گذشته بود در تنهایی و خوردن یک استکان چایی که البته به یه قوری ختم می شد! و آنچنان لذتی داشت که فکرشم نمی شه کرد.

و یا نماز خواندن در مسجد آقای بهجت به امامت آن مرد بزرگ در کوچه پس کوچه های بازار عرب های قم که آن زمان در همان حال و هوای سال های سال قبل تر از زمان خودش بود!

و یا شوق رسیدن به منبر بزرگان در سال های قبل و افتخار بوسیدن دست مراجع عظام...

و خاطرات دیدار فرمانده و روح آزادی خواهان جهان حضرت امام خامنه ای. مردی که آرزو دارم روزی در رکابش به سعادت ابدی رسم...

و یا خاطرات مشهد و امام رضا (ع) آقایی که هر بار به خدمتش رسیدم نتوانستم شکرش را بجا بیاورم و هر چه فکر کردم نفهمیدم که چه کردم که لیاقت داد خدمتش شرفیاب شوم و در سایه امن اش لحظاتی بیاسایم...

و هرچه دارم از امام مهربانم رضاست... 

و یا محرم و هیئت و امام حسین... به ابی انت و امی... ارواحنا له الفداء

فکر می کنم این سومین عید است که دارم اینجا یادداشت می گذارم. 

...

عید شما مبارک


-------------

عید 1392


بوی عید...

بوی عید آمد دوباره و پیچید توی شهرمون؛ هوای بهاری دوباره داره خودشو نشون می ده و روح و جان آدم رو تازه می کنه. اما عید همیشه برای من تداعی کننده یه حس غریب هست. یه حس دوست داشتنی و غریب. یه حس تمام نشدنی شاید به قول سهراب همون حسی باشه که مرغ مهاجر دارد...

بهار رسید و اینه می شه از شکوفه های درختان میوه شهریار فهیمید...

از گل های رنگارنگی که کنار و گوشه خیابونا چیده شده اند...

از ماهی های قرمز و تنگ های شیشه ای...

از رفت و آمد مردم توی بازارها هرچند که این روزا دستش اکثرشون خالی هست... کجایی سهراب که گفتی مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن داری...

آه بهار...



 یه ترانه قشنگی محسن چاوشی خونده که خالی از لطف نیست. گزاشتم برای دانلود



دانلود



ادامه مطلب ...