جانباز یا جا مونده؟

احمدی نژاد آمده بود!

نزدیک جایگاه پر جمعیت...

دیدم یه جانباز که یکی از پاهاش قطع بود بین دست و پا ها داره له می شه

خودم رو بهش رسوندم. از لای جمعیت کشیدمش بیرون. زار زار گریه می کرد. پای مصنوعیش رو پیدا کردم وبهش دادم!

موهای سرش سفید شده بود. انگار عزیز ترین دوستش رو دیده، یکی از بچه هایی که فقط خودش می شناخت...

بردمش کناری، بی اختیار دست می کشیدم روی سرش! احساس می کردم خیلی بعش علاقه دارم. کار دنیا بر عکس شده بود!

من که از اون کوچکتر بودم داشتم نوازشش می کردم و اون به گریه ادامه می داد. یه دفعه دیدم یه خبر نگار داره ازم عکس می گیره که...

از اون روز چند وقتی گذشته. دیگه اون جانباز رو ندیدم. ولی...

ولی نمی دونم الانم اگه تو این دنیا باشه، همون حس رو داره یا...